خلاصه داستان : «ویرجینیا» (جنیفر کانلی) از نظر روحی اوضاع خوبی ندارد. او در دنیا بیشتر از هر چیزی پسرش «ایمت» را دوست دارد. عشق قدیمی ویرجینیا مردی بنام «ریچارد تیپتون» (اد هریس) می باشد که بتازگی بعنوان کلانتر منطقه کارش را شروع کرده و به احتمال زیاد پدر ایمت نیز هست. راز قدیمی این دو زمانی به خطر می افتد که پسر ویرجینیا عاشق دختر کلانتر می شود...

خلاصه داستان : «نیک» ( جیمز ) و «رونی» ( وان ) از دوران کالج با یکدیگر دوستان صمیمی بودند، تا اینکه نیک پی می برد رفیق مجردش وان به او خیانت کرده و با همسرش ارتباط مخفیانه دارد...

خلاصه داستان : فیلم، داستان مادری به نام نانا است که بیست سال پیش پسرش ایوان را به دلیل مشکلاتی ترک کرد. اما اکنون یک مستند ساز پیدا می شود و سعی دارد تا از زندگی پسر رها شده ی نانا فیلمی بسازد و...

خلاصه داستان : وقتی عشق زندگی یک کاندیدای کنگره که تصور می کرده از دنیا رفته است زنده پدیدار می شود،او به سلامت عقل خود شک می کند و...

خلاصه داستان : «سارا» (وینسلت) در استخر محله با «براد» (ویلسن) آشنا می شود و خیلی زود این دو مخفیانه با یک دیگر ملاقات هایی می کنند و تلاش شان برای طبیعی جلوه دادن ارتباط پنهان شان طی شامی به اتفاق همسران شان، به سوء ظن هایی منجر می شود.

خلاصه داستان : راننده ای بنام «هری» به یک شهر کوچک در تگزاس می آید و در آنجا شغلی پیدا می کند و مشغول کار می شود. طی یک آتش سوزی، هری متوجه می شود که بانک محلی بدون هیچ نگهبانی باز مانده است و ...

خلاصه داستان : یک دختر جوان با توانایی خارق العاده اش که میتواند با حشرات ارتباط برقرار کند به یک مدرسه ی سوئیسی می رود جایی که در آن محل قتل های عجیبی رخ می دهد و او می تواند با توانی غیرعادی اش در حل ماجرا کمک کند

خلاصه داستان : "جوزی"، دختر ثروتمندترین تاجر شهر، با مشکلاتی در خانه مواجه شده و تلاش می کند خانه را ترک کند. اما او پس از به خواب رفتن در اتاقش، در یک فروشگاه به همراه سرایدار فروشگاه "جیم"، دروغگوی شهر بیدار می شود و...

خلاصه داستان : «دن» (پیرس برازنان) کشیش یک فرقه بنیادگرای مسیحی است که از طریق موعظه‌هایش پول خوبی به جیب زده و یک امپراتوری تجاری برای خودش دست‌ و پا کرده است. اما وقتی یکی از مشتریهای همیشگی او به نام «کارل» (گرگ کینیار) پی به دوز و کلک های او میبرد، «دن» مجبور میشود به هر طریق ممکن جلوی این تهدید بالقوه را بگیرد و صدایش را خفه کند...

خلاصه داستان : پدر و نامادری دختر نوجوانی به نام «سارا» (کانلی)، او را در خانه گذاشته اند تا از برادر نوزادش «توبی» (فراود) مراقبت کند. گروهی جن با استفاده از این فرصت، «توبی» را می ربایند، و سر دسته شان، «جارت» (بویی)، به «سارا» می گوید که فقط سیزده ساعت فرصت دارد تا از هزار تویی که به شهر اجنه می رسد، بگذرد اگر موفق نشود، برادرش هم جن خواهد شد.